نسیمه میگوید: «داستان تکلیف صحت روان من از آنجا شروع شد که پدرم مرا مجبور کرد با مردی ازدواج کنم که چیزی از زندگی مشترک، نمیدانست.»
«در خانه شوهرم همیشه خشونت وجود داشت، مادرشوهرم نیز توسط شوهرش لت و کوب میشد.» روزهای زندگی نسیمه به همین منوال میگذشت تا اینکه صاحب فرزندی شد. فرزند اولی دختر بود، دو سال بعد فرزند دوم به دنیا آمد و آنهم دختر بود. «با تولد دومین دخترمان، شوهرم و خانوادهاش بسیار ناراحت شدند. روز به روز بر توهین و تحقیرهای شان افزوده میشد و همیشه به من ناسزا میگفتند، چون فرزند دوم من هم دختر بود.»
وضعیت به همین منوال ادامه داشت تا اینکه نسیمه سومین فرزندش را که یک پسر بود، به دنیا آورد. نسیمه میگوید: «وقتی او به دنیا آمد، زندگی چهرهای شادش را به من نشان داد و من روزهای خوبی داشتم.» سالها پشت سرهم میگذشتند و زندگی طبق روال عادی پیش میرفت و همه چیز خوب بود، تا اینکه پسر جوانش مریض شد و درگذشت.
«مرگ او زندگی من را تاریک کرد و وضعیت روانی من مانند سالهای اولیه ازدواج، وخیم شد. میخواستم تنها باشم. بیشتر اوقات حتی نمیخواستم کارهای خانه را انجام دهم یا حتی با کسی صحبت کنم. این موضوع شوهرم را بیشتر عصبانی مینمود و مرا لت و کوب میکرد.»
نسیمه برای چندین سال این وضعیت را تحمل کرد. اما یک روز به اصرار یکی از همسایهها به جلسه شورا در منطقهاش رفت. او میگوید: «آنها در جلسه درباره صحت روان صحبت کردند و اعضای شورا در مورد خدمات صحت روانی گفتند. هنگامی که اعضای شورا در مورد مواردی مانند انزوا، خشونت، و بیمیلی به انجام فعالیتهای روزانه صحبت میکردند، فکر کردم که ممکن است بیماری روانی داشته باشم.» وقتی نسیمه متوجه شد که خیلی از حرفهایشان برای او هم صدق میکند، بصورت مجزا آدرس مرکز را گرفت و روز بعد به آنجا رفت.
پس از اولین ملاقات، داکتر تشخیص داد که او افسردگی دارد.
«یک سال از آن زمان میگذرد و پس از یک سال تداوی، وضعیت روانی من بهبود یافته است. من دوباره به کارهای خانه علاقهمند شدهام. حالا بهتر و بیشتر، از فرزندانم مراقبت میکنم؛ و این تغییرات تاثیر بسیار مثبتی در محیط خانهام گذاشته است. رفتار شوهر و خانوادهام نیز تغییر کرده است و گاهی اوقات شوهرم با من به مرکز صحت روان میآید.»
نسیمه همچنین در یک گروه حمایت از بیماران در منطقه خود شرکت میکند، جایی که بیماران هر ماه گرد هم میآیند و در مورد بیماری و مشکلات خود صحبت میکنند.
او میگوید: «پیوستن به این گروه و شرکت در جلسات شورای محلی به من کمک کرد تا به زندگیام امیدوار شوم، موضوعات جدیدی بیاموزم و به افرادی که مشکلات مشابهی به من دارند کمک کنم.» با حمایت گروه و شورای محلی، او حتی توانست به یک برنامه کاری بپیوندد و نحوه آمادهکردن تُرشی سبزیجات را یاد بگیرد. «از اولین مرتبه که در خانه تُرشی درست کردم و به همسایه ها، دوستان و اقوامم فروختم، ۳ ماه میگذرد. این باعث شد که مشغول شوم، به من کمک کرد کمتر در مورد مشکلات زندگیام فکر کنم و حتی توانستم تا قسمتی از مصارف خانواده خویشرا تامین کنم.»
نسیمه میگوید: «از حمایت همیشگی IAM و شورای محلی که به افراد زیادی مانند من کمک میکنند، سپاسگزارم.» تأثیرات پروژههای صحت روان ما بسیار گسترده است، نه فقط برای کسانی که مستقیماً مشارکت میکنند، مانند نسیمه، بلکه برای خانوادهاش و خانوادههایی مانند او.