داستان تهمینه: بلند کردن صدا در یک جای مصئون

استرس می تواند علائم جسمی داشته باشد

تهمینه یک زن جوان بود که پدر و خواهرش وی را به کلینیک آوردند. زمانی‌که وی را به کلینیک آوردند، وی بی‌حال بالای تخت دراز کشیده بود. پدر تهمینه به داکتران گفت که گاهی بالای وی حمله می‌آید و بدن وی کاملا شخ «سفت» می‌شود و وی بی‌هوش (بی‌حال) می‌شود. آنان گفتند که اغلبا سرش درد می‌کند، غمگین است، اشتها ندارد و گاهی به خودش آسیب می‌رساند. پدر وی ناامید شده بود و نمی‌دانست که مشکل دخترش چیست. وی تهمینه را برای انجام دعاهای مخصوص مذهبی پیش چندین ملا برده بود، همچنین به چندین داکتر نیز مراجعه کرده بودند، ولی هیچ کدام فایده‌یی نکرده بود.

من متوجه شدم با وجودی‌که وی بی‌حال و بی‌حس به نظر می‌رسید، ولی از حالت بدن و صورت‌اش پیدا بود که وی متوجه همه چیز است. من چنین دریافتم که وی به گفت‌وگوها عکس العمل نشان می‌دهد. یک نوع عکس العمل فزیکی که از فشارهای روانی منشأ می گیرد با وجودی‌که هیچ دلیل فزیکی دیگری وجود ندارد. علایم این گونه عکس العمل‌ها عبارتند از معیوب شدند، کور شدن و بی‌حس شدن. من از تهمینه خواستم که همرایم به اتاق مشاوره برود.

خانواده وی اعتراض کردند و گفتند که تهمینه حرف شما را نشینیده است، چون وی در حالت بی‌حسی قرار دارد. پس از چند دقیقه گفت‌وگو من اتاق انتظار را ترک کردم و تهمینه به کمک اعضای خانواده‌اش به اتاق مشاوره آمد. من از خانواده‌اش خواستم که مرا به همراه تهمینه تنها بگذارند تا با وی صحبت کنم. زمانی‌که اعضای خانواده‌اش اتاق را ترک کردند، تهمینه با من حرف زد.  وی گفت که از چندین مشکل رنج می‌برد، مخصوصا از وجود مشکلات در زنده‌گی خانواده‌اش.

اول وی درباره مادرش که چهار سال پیش مرده بود، حرف زد. وی گفت که هر شب مادرش را در خواب می‌بیند. تهمینه و مادرش خیلی همدیگر را دوست داشتند و پس از چهار سال وی هنوز عزادار مادرش بود. علاوه بر این، پدرش مانع ازدواج خواهر بزرگ‌اش شده بود و از وی خواسته بود که به جای ازدواج از اطفال (خواهران و برادران کوچک‌اش) مواظبت کند.

گذشته از این، پدر وی او را به عقد کسی درآورده بود که وی او را ندیده بود و معلومات کافی درباره اش نداشت. کسی که است شوهرش شود برای یک سال دیگر باید در ایران بماند و کار کند. تهمینه گفت که این مشکلات تنها گوشه‌یی از نگرانی‌های وی است و وی زیر بار نگرانی‌ها له شده است.

تهمینه گفت: «من یک آدم بدبخت استم و از زنده‌گی خسته شده‌ام. من نمی‌دانم چه کار کنم. هیچ کسی مرا درک نمی‌کند و حالا همه مرا دیوانه می‌گویند و از من فاصله می‌گیرند.»

ما به مدت یک ساعت صحبت کردیم. در اخیر تهمینه گفت که وی برای اولین توانسته است درباره مشکلات‌اش حرف بزند. وی گفت: «احساس می‌کنم سبک و راحت شده‌ام.»

من اعضای خانواده تهمینه را به اتاق مشاوره خواستم و علایم مشکلات وی را به آنان توضیح دادم. من به خانواده‌اش گفتم که چه‌گونه با وی رفتار کنند. همچنان تهمینه را به یک داکتر راجع کردم تا بعضی داروها را نیز بگیرد.

زمانی‌که تهمینه از کلینیک بیرون شد، وی بدون کمک پدر و خواهرش راه می‌رفت. از میزان نگرانی‌های آنان کاسته شده بود. چند روز بعد پدر وی به کلینیک آمد و تشکر کرد. وی گفت که مشاوره شما خیلی به دخترش کمک کرده است.

تهمینه اسم اصلی مریض نیست.

اگر می خواهید داستان های بیشتری از برنامه سلامت روان ما را بخوانید، اینجا را کلیک کنید.


دستهپروگرام صحت روانی, داستان‌ها