نسیمه میگوید: «داستان تکلیف صحت روان من از آنجا شروع شد که پدرم مرا مجبور کرد با مردی ازدواج کنم که چیزی از زندگی مشترک، نمیدانست.»
نسیمه میگوید: «داستان تکلیف صحت روان من از آنجا شروع شد که پدرم مرا مجبور کرد با مردی ازدواج کنم که چیزی از زندگی مشترک، نمیدانست.»
صغرا* در حال دیدن اقوام خود بود که جمال* مردی که بستگانش او را برای کمک به کشت و کار استخدام کرده بودند، وارد شد تا در رابطه به خواهر زنش که در حال زایمان بود سؤال کند.