من از زندگی کردن در افغانستان چه آموختم

دروس مهمان نوازی

وقتی که من برای اولین بار به افغانستان آمدم، مانند بسیاری از مردم غرب، فکر کردم که من مهمان نوازی بسیار خوبی بودم. با شوهرم، من در جوامع مختلف زندگی کرده بودم. پیش از این، ما با جوانان محلی که تنها به غذای شام می آمدند بودیم، چندین شام در مهمان خانه بودیم و حتی یک سال در یک خانه با مردم دیگر شریک زندگی کردیم.

اکنون بیش از 10 سال است که در قریه های افغانستان زندگی می کنم متوجه می شوم که افکار عمومی مردم درباره مهمان نوازی فراتر از چیزی است که من در کشور خود تجربه کرده ام. وقتی موتر ما در یک رودخانه پر از آب افتاد، من و بعضی از دوستان محلی به یک خانه در قریه نزدیک رفتیم در حالی که، هیچ کس را نمی شناختیم. آنها به بسیار آرامی ما را داخل خواستند، به ما لباس پوشاک خود را دادند، یکی از مرغ های خود را برای ما کشتند و پخته کردند، برای ما را آتش روشن کردند و به ما گفتند که هر کسی که بخواهد به ما آسیب برساند از انها ما را نجات خواهند داد. آنها این کار را برای بیگانه ها انجام می دادند و می گفتند این چیزی است که هر کسی برای کمک به دیگران انجام می دهد. من تعداد بی شماری از نمونه های میزبانی را فراتر از آنچه که من به حیث یک بیگانه انتظار داشتم دیدم. در واقع من این را بعد از یک غذای چاشت 4 ساعته با دوستان محلی ام نوشته کردم، من نیازی به خوردن غذای شب ندارم!

من چه یاد گرفتم؟

من آموخته ام باید در میزبانی، غذاهای بسیار زیادی پخته کنم زیرا مهم است که سخاوتمند باشیم و باقیمانده غذا به همسایگان یا افراد فقیر که در آن نزدیکی زندگی می کنند فرستاده شود. من با خانواده ام، آموخته ام که چگونه مقدار زیاد غذا را به سرعت به مهمانان برسانم، اغلب اوقات فرزندانم با من کمک می کنند. میزبانی یک مهمانی بزرگ افغانی به نظم بسیار زیاد و قاب و کاسه های زیادی نیاز دارد! سخت که هم بنشینیم و با مردم صحبت کنیم و هم در آوردن غذا پذیرایی کنیم، بنابراین یک تیم که کمک کند تفاوت بزرگی ایجاد می کند. گاهی اوقات پس از میزبانی تعداد زیادی از مهمانان، من آموخته ام که از خوردن یک ساندویچ پنیری ساده هم با شوهرم قدردانی کنم.

به عنوان یک مهمان، من آموخته ام که از مهمان نوازی و غذای خوش مزه لذت ببرم، کمی بیشتر از آنچه که واقعا نیاز دارم غذا بخورم، و سپس نشسته و برای ساعت ها صحبت کنم و به داستان های دیگران گوش دهم. من متوجه شده ام که غذای چاشت می تواند تا 4 بعد از ظهر صرف شود و در جشن های عروسی مهمانان 6 بعد از ظهر دعوت میشوند و ساعت 11 بعداز ظهر، پذیرایی میشوند. از تجربه، متوجه شدم که من بر خلاف فرزندانم در خوردن برنج با قاشق بیشتر از خوردن با دستم راحت هستم.

مطمئنا، پس از زندگی در افغانستان، در مورد اینکه مهمانی در بهشت چکونه خواهد بود تصویری متفاوت تری در سر دارم.


Categories: زندگی یک خارجی در افغانستان