من یک زن بیوه استم و در قشلاق قزل در ولایت فاریاب در شمال غرب افغانستان زندهگی میکنم. شوهرم چندین سال پیش در یک حادثه ترافیکی جان باخت. من با سه کودک؛ یک پسر دوازده ساله و دو دختر هفت و هشت ساله تنها ماندم.
زمانیکه شوهرم از دنیا رفت، من هیچ درآمد نداشتم و هیچ مهارتی هم یاد نداشتم که بتوانم مصارف زندهگی را بپردازم. من نتوانستم اطفالم را به مکتب روان کنم، چون پول لباس، کتاب و دفترچه را نداشتم. من در مزرعههای دیگران کار میکردم و فقط میتوانستم نان خوردن را تهیه کنم. من از بالای تپهها و کوهها بوته و مواد سوخت جمعآوری میکردم و آن را بالای سرم میگذاشتم و به خانه میآوردم تا زمستان با آن غذا بپزیم و خانه مان را گرم نگهداریم.
سپس تیم انکشاف اجتماعی فاریاب مرا واجد شرایط آموزش دیدند و من مشعول آموزش الچه بافی شدم. برای سه ماه من بافیدن الچه و دسترخوان را یاد گرفتم. الچه از کتان و طناب بافیده میشود. حالا من میتوانم در خانه الچه ببافم و آن را در روستا و یا در بازار ولسوالی بفروشم.
به خاطر مهارتی که یاد گرفتهام، حالا درباره زندهگی و مصارف آن زیاد نگران نیستم. وقتی به آینده میاندیشم، امیدوار استم، چون میتوانم پول پسانداز کنم و اطفالم را به مکتب روان کنم.
حالا من دو زن را در روستا یاد میدهم که چهگونه دسترخوان و الچه ببافند. حالا من میتوانم با استفاده از مهارتی که یاد گرفتهام، به مردم خدمت کنم و نیازهای اطفالم را برآورده سازم. من از موسسه هیئت معاونت بین المللی سپاس گذار استم که به زنان کمک میکند تا خودکفا شوند.